حرف های دلتنگی | ||
|
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم ، جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم ،
گر نداری ، کوزه خالی میخرم ،
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید و بغضش شکست ،
اول سالست و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ، ولی این زندگیست؟؟؟؟؟
بوی نان هوشش برده بود ، اتفاقا" مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خری ؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : تم باکس ] [ Weblog Themes By : TeMBoX.Tk ] |